سلام.

سلام به شما مدیران و کارآفرینان عزیز.

خیلی از مدیران عامل هم این چالش رو دارن و داستان از اینجا میاد که در واقع در یک جلسه ای با یکی از مدیران یه شرکتی در خصوص ایده های جدیدی که میشه توی اون شرکت پیاده کرد صحبت شد.

از جنس فرآیند نوآوری و این موارد و مدیر عامل یک جمله ای گفت و اون اینکه باید آخر کار رو ببینیم و بعد شروع کنیم و برنامه ریزی کنیم.

یعنی ما آخر اون ایده رو ببینیم تهش چی میشه؟

همین الان بریم مثلا با یک ضریب خوبی پیش بینی کنیم که آینده اینجوری خواهد شد و بعد شروع کنیم.

خب این اصلا با ماهیت. بیزینس و کار خلاقانه فاصله خیلی زیادی داره از این جنس که شما تو هیچ استارتاپی نمیتونی بگی.

من ته کار رو کامل دیدم و بعد تازه شروع کردم و این برعکسه.

باید در واقع شروع کنی تا مسیر برات باز بشه. مثل این میمونه که من بگی من میخوام برم فلان شهر رو برم از تهران، از هر جایی و هر مقصدی که هستی.

در واقع از هر مبدئی که هستیم حرکت کنیم.

بریم به اون مقصده. اون مقصده رو باید ببینیم و بعد حرکت کنیم. نه اینجوری نیست. شما راه میفتی از اینجا میخوای بری؟

فرض کن چالوس میری کرج. میری اتوبان تهران شمال. بعد میفتی تو جاده.

وقتی جاده رو جلو میری متوجه میشی که در واقع مسیر چطوریه.

هیچ موقع نمیشه اینجوری برعکسش کرد که من اول کل جاده رو میبینم و بعد راه میفتم.

مقصدم رو میبینم و بعد راه میفتم.

بله یه سری ابزارها هست مثل مثلا گوگل مپ و ویز و فلان و اینا. اینا یه مسیر یه حسی بهت میده ولی بازم تا تو جاده نیفتی اون واقعیت رو درک نمی کنی.

توی فضای کارآفرینی هم همینه.

ما باید یه سری تمهیداتی بیندیشیم بابت اینکه خب بازار واقعا نیاز داره یه دو تا پرسشنامه داشته باشیم، چک کنیم ایده رقباش چه خبره.

این موارد در واقع بیزینسی رو باید طی کنیم ولی این طوری نیست که بگیم من ته کار رو باید حتما ببینم و بعد شروع کنم.

یه قسمت های اولیه اش رو باید اجرا کنیم.

در واقع ابزارهای مختلف رو چک کنیم. مثل همون گوگل مپ که گفتم توی یه سفر داری و بعد در واقع راه بیفتیم و در طول مسیر هی شروع کنیم اصلاح کردن و هی شروع کنیم بازخورد گرفتن از مشتریان بالقوه ای که میتونن محصول ما رو بخرن و جلو برن.

این رو در نظر داشته باش. حالا این رو بیاریم توی ایده جدید و خلاقانه توی اسم ها و یا بیاریم تو ماهیت استارتاپی.

مثلا استارتاپ شما هیچ استارتاپی رو ندارید که بیاید بگید تهش رو دید و بعد حرکت کرد.

حتی استارتاپی که در واقع ایده ای هست که کپی یه ایده خارجی هم باشه باز هم چالش های خاص خودش رو داره و مخاطبش عوض میشه.

فرهنگ ایرانی داستان دیگه ای داره.

موضوعات مختلفی هست که تغییراتی که به هر حال توی فضای کسب و کار کلان تو ایران وجود داره خیلی فرق داره.

خب نمیتونیم بگیم که من اون ایده رو که ایده کپی قطعا اینجا موفق میشه.

نه اینطوری نمیتونیم فکر کنیم. از اون طرف هم نمیتونیم بگیم که من تهش رو میبینم و بعد شروع میکنم.

باید حتما این موضوع رو در ایده های جدید خلاقانه، ایده هایی که کسی اونجوری حرکت نکرده نمونه ای شاید نداشته باشه.

این موضوعات رو خیلی دقت کنیم که اگر قرار باشه یه کارآفرین یا فاندر استارتاپ ته کار رو ببینه و بعد حرکت کنه.

ما الان هیچ بیزینس جدیدی، هیچ کار خلاقانه ای در واقع توش توی کشورمون نداشتیم.

یا در سطح جهان. حالا کاری به کشور خودمون هم ندارم. این موضوع رو مد نظر قرار بدید و مواظب این ذهن دو دو تا چهار تا باشید.

ماهیت کسب و کار در عین حالی که ما باید یه گوشه هایی یه چیزایی رو پیش بینی کنیم، احتمالا مثل اون ویز تو سفر.

در عین حال هیچ چیز شفافی نیست.

باید توش بریم تا مسیر به ما نشون داده بشه. به قول شاعر میگه خود راه بگویدت که چون باید رفت تو این مسیر برو. خود راه به تو مسیر رو راهنمایی خواهد کرد.

امیدوارم که مواظب این ذهن دو دو تا چهار تا ذهن منطقی تون باشید که در واقع کنترل بشه و گرنه هیچ ریسکی انجام نخواهیم داد. هیچ کار جدیدی رو شروع نخواهیم کرد.

درسالهای مختلف مطالعه کردم.

کتاب و جزوه و یادداشت در حوزه خای مختلف توسعه فردی در برنامه روتین زندگی من بوده از برنامه ریزی زمان و قورباغه را بخور و داستان فیلمهای راز و مطالعه موارد ادیان مختلف تا شرکت در دوره های متفاوت و مختلف موفقیت.

ولی یک چیز مدتی هست که این مطالعات را متفاوت کرده و اون موضوع رفتن به درون هست. وقتی حافظ میگه تو خود حجاب خودی از میان برخیز من بسیار شنیدم و خواندم که این خود یعنی نفس… امیال مختلف… و اینها را حذف کردن و خفه کردن به نوعی

یک قانون هست و اون اینکه شما هر وقت در مقابل موضوعی گارد بگیری و بخوای باهاش مبارزه کنی اون موضوع قدرت بیشتری میگیره و به مرور قویتر هم میشه ولی خب هدف ما این بوده که کمرنگ بشه. من سالهای سال با این موضوع نفس و امیال را سعی کردم کنترل کنم و به نوعی مبارزه کردم.

بسیاری از کتابهای عرفانی که مطالعه میکردم هم به این موضوع اینکه چگونه این خود بودن را کنار بگذاریم اشاره نکرده اند. این موضوع را داشته باشیم تا مجدد به سراغش بیایم.

تو موضوع رهبری کسب و کار بسیار مطالعه کردم و کتاب خوندم… خیلی برام این موضوع رهبری از جنس ذهن منطقی جای سوال بود که یعنی چی؟ حتما مقاله های زیادی خوندین بابت تفاوت مدیر و رهبر! ولی خب این موضوع تا لمس نشه حسی به ادم منتقل نمیکنه.

سالهای مختلف کارمندهای زیادی زیر دست من تو شرکتهای مختلف کار کردند… و در خیلی از اونها من مدیر بودم و نه رهبر…

بعد رفتم دنبال مطالعه این موضوع رهبری

ولی متوجه شدم نه در حوزه توسعه فردی و نه در حوزه رهیری هیچ آموزشی وجود نداره…

با یک مفهوم به صورت سطحی سالهای مختلف کار کردم و تجربه داشتم به عنوان مدیتیشن. هذف از این مدیتیشن آرام کردن همان افکار و نفس و … بود برای من. ، به صورت روتین وار هم انجامش میدادم… البته این ذهن منطقی کلاه سر من گذاشته بود و بدون اینکه متوجه بشم من را مدتی سرگردان میکرد. نتیجه؟ ذهن و اون احساسات مختلف کم رنگ نشدن و البته که پر رنگ تر هم شدند.

احتمالا فیلم درون و بیرون یک و دو را دیده باشید. انیمیشن جذابی که به نمایش انواع احساسات میپردازه. ترس. استرس، غم، حسادت و …

من این احساسات را جوجو برای خودم نامگذاری کردم. پس میشه جوجو ترس، جوجو غم، جوجو پولکی، جوجو شادی و…موضوعی که وجود داره اینه که هر یک از این احساسات برای هدف خاصی در ما وجود دارند و همین ها هستند که ما را از دیگر موجودات متفاوت میکنند. هیمنها هستند م=که ما را نسبت به رباتها متفاوت میکنند چون اونها درکی از این احساسات ندارند.

متاسفانه آموزشهایی که به من داده شده بود توسط اساتید مختلف و برداشتهای اشتباهی که از کتابها و موضوعات آموزشی توسعه فردی داشتم این بود که این جوجوها بد هستن و ما نباید مثلا جوجو خشم داشته باشیم.خب چرا؟ این جوحو هم افریده شده وهدفی از اون هست… چرا باید جوجو خشم را بکشیم؟ چرا باید جوجو ترس را بکشیم؟ چرا باید جوجو پولکی را بکشیم؟

از وقتی که متوجه شدم این جوجوها هم جزوی از من هستند نگاه متفاوتی به اونها دارم و دریچه دیدم به اونها خیلی عوض شده و یک پذیرش خاصی دارم. و این از کجا آمد؟ از عشق به خود. از مدیتشینهای خاص تر. از ذهن آگاهی که درک کنم لجظه حالی هست و نه گذشته و آینده ای که نمیدونیم چه اتفاقی قراره برامون بیفاته و ۹۹ درصد مردم دارن از ای گذشته و آینده خوراک میگیرن و متاسفانه لحظه حال را فراموش کردند.

این جوجوها هم وظایفی دارند و طبق این وظایف دارن کار خودشون رو انجام میدن و مدیتیشن نقش اونها و اثرگذاری اونها در تصمیمها و زندگی روزمره را کمرنگ تر میکنه و البته که قرار نیست مبارزه ای صورت بگیره و همش میشه پذیرش

پذیرش این انسانی که هستیم ر این سن و سال و این قیافه و این همه جوجویی که داریم. پذیرش اتفاقهای خوب وبد زندگی و اینکه اون اتفاقهای بد هم همیشه هست و خواهد بود و قرار نیست باهاش مبارزه کنیم. این خوب وبد را جامعه تو ذهن ما کرده و هر روز هم بهش دامن میزنه

اگر فالور کم داری بده!

اگر تیپ فلان را نداری بده!

اگر به اون صورت حرف نمیزنی بده!

بد و خوبی که اصلا قرار نبوده باهاش زندگی کنیم ولی از سن مثلا ۶-۷ سالگی جامعه تو ذهن ما کرده که بد اینه وخوب اینه … و با همین ذهنیت هم بزرگ شدیم و مدرسه و دبیرستان و دانشگاه و ازدواج و کار و… وهی تلاش کردیم بد را نباشیم و نداشته باشیم و خوبی که اطرافیان برای ما تعیین کردند را دنبال کردیم… بدون اینکه اصلا خودمون هیچ برنامه ای داشته باشیم برنامه دیگران را ربات گونه اجرا کردیم. ولی میتشن و ذهن آکاهی این کمک را به ما میکنه که بد و خوب را از دید دیگری نگاه کنیم.

در آینده در خصوص این تجربه ها بیشتر خواهم نوشت… با یک بیت از مولوی تمام میکنم.

لامکانی که درو نور خداست

ماضی و مستقبل و حال از کجاست

ماضی و مستقبلش نسبت به تست

هر دو یک چیزند پنداری که دوست